شب ، شبیهِ هیچی به غیرِ شب ..
شب که می شود باید تمام نقاشی ها و نوشته هایت را جمع کنی . چون خوب یادت است چند روز پیش سرت را بین دست هایت فشار دادی ، با یک قیچی بزرگ رفتی جلوی آینه و موهای کوتاهت را کوتاه تر کردی . بعد تمام نقاشی هایت را ریز ریز کردی و تا صبح رویشان اشک ریختی .
یادت است یک شب که فکرها مثل خون در رگ هایت لخته لخته شده بودند ، داستان تهوعت را سوزاندی .
با همان فندکِ قرمزی که با اولین پاکت سیگار گرفته بودی . همانی که رویش لاک ریخت و لکه های سیاه گرفت .
شب که می شود باید کز کنی یک گوشه ی اتاق ، شعر بخوانی و خودت را آرام آرام نابود کنی ..
شب باید هفت میلیارد آدم باشی . جای هفت میلیارد نفر غم داشته باشی . هفت میلیارد بار بمیری ..
شب باید تمام آنچه را در روز به خوردت داده اند بیاوری بالا . خنده های زورکی را با استفراغی بدهی بیرون که گندش تا ابد پاک نشود . حرف های نگفته را هم .
آخ شب ها ..
نمی دانی که چه لعنتی هایی هستند ..
- ۹۷/۰۴/۳۱