ما تمام نمی شویم !

خواندن، نوشتن و فکر کردن همه اینها بدبختی است، نکبت می‌آورد.

ما تمام نمی شویم !

خواندن، نوشتن و فکر کردن همه اینها بدبختی است، نکبت می‌آورد.

مردم یا متوجه منظور من می شوند یا نمی شوند ، من یک مفسر نیستم !

کشتمت، تن زده در ورطه ی خون رقصیدم..

سه شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۳۶ ق.ظ

دستت را روی جلد همه شان کشیدی . این ها سوگولی هایت بودند . سهراب ، کتاب های مهدی و فاطمه ، سقوط ، سیزیف ، بیگانه ی عزیزت ... روی این یکی مکث کردی ، آنقدر که یادت رفت بروی سراغ صدسال تنهایی . تو مگر چه بودی ؟ چیزی جز آمیزش بی رحمانه ی کلمات ؟ شاید حاصل تجاوز صفحه ای به صفحه ای دیگر و یا جیغ های مقدمه در شبی تاریک و گریه های پیچیده در اتاق و کودکی که سهراب به آغوش کشیده بود

تو واژه ی « ادراک » بودی در شعرهای سهراب ، تو ؛ آقای مورسو ، تکرار آئورلیانوها و یا غم بودی در شعرهای موسوی .

تو صدای فریاد آن خواننده بودی .آن درد که با گفتن « شاعر شدی به خاطر یک مشت گاو و خر ، شاعر شدی ولی ادبیات درد بود..» به دلت می ریخت ، تو آن بودی . وقتی پنجره را باز کردی ، یادت آمد که تو دود خوشایند کنت هستی ، تو چند سرفه ی عمیق هستی 

بعد آمدی کنار . نقاشی هایت را ، نوشته هایت را ، عکس های درهم روی دیوار را ، خوب نگاه کردی . آنقدر که حس کردی دیگر کافی است . 

این نگاه ، مورسو بودن ‌، تکرار واژه ی ادراک ، زایش کلمات ، پاکت های مچاله شده ی کنت ‌، سالها بی کم و کاست چرخه ای کثیف را تداوم بخشیده بود و حس میکردی بس است! 

خالی بودی . آنقدر که وقتی قرص ها را توی دستت گرفتی به هیچ چیز فکر نکردی .. آنقدر که زنگ خوردن بی موقع گوشی تکانت نداد ، آنقدر که حواست نبود احتمالا آخرین باری ست صدای پدرت را میشنوی . آنقدر که وقتی با حس غرور میگفت  آقای الف اصرار دارد برای مرحله ی نخبگان استانی بروی، گفته متنش در وصف آقا امام زمان تکان دهنده بود ، با بی رحمی تمام قبول کردی .

بعد به قرص ها نگاه کردی . 

یادت آمد کسی به تو گفته بود که از نترسیدنت میترسد . داشتی می فهمیدی اش . 

میدانی ، این روش بدی بود . مادرت حتما یادش می آمد که تو بلد نبودی درست قرص بخوری ، هر بار اخم و تخم میکردی که بد مزه است و او سعی داشت یادت دهد چه کار کنی که مزه اش را نفهمی . یا به یاد می آورد که در بچگی های پر از مریضی ات مجبور بود قرص ها را آب کند و با آن مزه ی فاجعه شان به خوردت بدهد . 

حتی برای خودت هم خوب نبود . الان هم داشتی مزه ی گس مزخرفشان را با تمام وجود حس میکردی

 حس میکردی و خوابت میگرفت..

  • ..بیگانه ..

نظرات (۶)

حل کردن قرص تو آب واقعا مزخرف بود :/
تیکه اول نوشتتون خیلی باحال بود :))
پاسخ:
بعضی بچه ها بلد نیستن قرص بخورن ، نابود میشن با مزه ی قرص آب شده :| 
مرسی:)
سلام.
از حضورتان و درج نظر سپاسگزارم
نوشته‌‌تان واقعاً تکانم داد. مورمورم شد. شدید :)))
خصوصاً قسمت اول. جایی که بی‌ملاحضه، بی‌تفاوتی‌های آقای مورسو و در هم و برهمیِ آئورلیانوی نمی‌دانم چندم را با لبخندهای تلخِ موسوی وقتِ دلقک‌بازی‌اش هنگامه‌ی اعدام، و هجرتِ آرامِ سهراب با چمدانی که فقط اندازه‌ی تنهایی‌اش جا داشت، در هم آمیختید و تیرِ خلاص را بر قلبِ‌ مخاطبِ بیچاره وارد آوردید. تلخنامه‌تان بی‌رحم بود، اما عجیب به دل نشست. قلمتان همیشه روان :)))
پاسخ:
حرف های شما هم عجیب به دل نشست :) سپاس از حضورتون 

جای تعجب دارد برایم. اما هروقت حالم خوش نیست و خسته از همه چیزم، هروقت اینترنت را زیر و رو می‌کنم و دنبال شعری، نوشته‌ای، چیزی می‌گردم که کمی دردم را تسکین دهد یا برعکس، بغض را تا تخم چشم‌هایم بالا بیاورد، یاد این نوشته می‌افتم و به‌دنبال وبلاگی می‌گردم که اکثراً یادم نیست اسمش خودنویس 2424 بود یا خودکار 1414.

دوستش دارم؛ به اندازه‌ای که هربار آن‌قدر جست‌وجو می‌کنم و آن‌قدر خودکار و خودنویس را کنار عددهایی که یکانشان 4 است می‌نشانم تا بالاخره می‌رسم به آن لحظه‌ای که دستت را روی جلد سوگلی‌هایت می‌کشی.. . 

امشب هم از آن شب‌هاست. با این تفاوت که این بار خوب یادم بود که «خودنویس» را باید کنار چه رقم‌هایی بنشانم تا مستقیم برسم به این. این نوشته‌ی مورمورکننده. این‌ یادآور روزها و شب‌های عجیب، عجیب، عجیب.

امروز هم...

قسمت نظرات این پست دارد کم‌کم تبدیل به دفترچه خاطرات شخصی‌ام می‌شود انگار :)))

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی