ما تمام نمی شویم !

خواندن، نوشتن و فکر کردن همه اینها بدبختی است، نکبت می‌آورد.

ما تمام نمی شویم !

خواندن، نوشتن و فکر کردن همه اینها بدبختی است، نکبت می‌آورد.

مردم یا متوجه منظور من می شوند یا نمی شوند ، من یک مفسر نیستم !

۲ مطلب در اسفند ۱۴۰۲ ثبت شده است

حتی با خواندن چند جمله از این وبلاگ قدیمی و ساده و بی مخاطب هم می‌توانید بفهمید تنها نقطه قوت من نوشتن از درد و زجر است.

 تنها چیزی که می‌توانم برایتان به تصویر بکشم شیون است. صدای جیغ مبهمی که نیمه شب از دور می‌شنوید و میدانید هیچوقت قرار نیست بفهمید از کجا می‌اید و دلیلش چیست، اما دلتان را به شور می اندازد. مثل یک کرم کوچک می‌رود توی گوشتان، با دندان‌های تیز کوچکش پرده‌ی صماخ را می‌جود، از شیپور استاش به راااحتی عبور می‌کند و می‌رود در عمیق ترین لایه های مغزتان.

من حرف دیگری برای گفتن ندارم. هیچوقت نداشته ام. هیچکس دیگری هم هیچ چیزی برای گفتن ندارد. 

شادی؟ لحظات خوب؟

اینها قرار است فقط لحظه‌‌ی کوتاه قطع شدن صدای جیغی باشند که توی سرت پیچیده. 

باید قبول کنی کلیت ماجرا تو هستی، میان چیزهایی که قرار است تا ابد برای تغییر دادنشان تلاش کنی و حتی اگر موفق شوی، قرار است دوباره و دوباره و دوباره برای تغییر رنج تغییرشکل‌یافته ای تلاش کنی که هیچوقت رهایت نکرده، خب؛ پس چرا باید از چیز دیگری نوشت؟

  • ..بیگانه ..

دیگر چیزی برای نوشتن نمانده عزیزم. همه چیز را قبلا گفته‌ام، شنیده ای، هر اشکی که می‌بایست را ریخته ام، هرکاری که فکر میکردم رنجم را میکاهد انجام داده ام و امشب دیگر چیزی برای نوشتن نمانده.
هرچه گذشت همه چیز غم‌انگیز تر شد عزیزم. هرجایی که رفتم، هر شعری که خواندم، هر صبحی که بیدار شدم، همه جا تاریک‌تر شد. فکر می‌کردم بعد از تمام این روزها و شب‌ها، بعد از تمام این خشم‌ها و لبخندها، چیزهای بیشتری برای نوشتن هست. حرف های بیشتری برای گفتن، تجربه‌ها و آرزوهای بیشتری برای طلب کردن...
اما عزیزم ،امشب هیچ چیزی نیست.
شاید برای نوشتن دنبال چیز عمیق تری بودم. دنبال غمی بزرگتر. فرقی نمی‌کرد چقدر سرخورده و مغموم و رقت انگیز باشم؛ فکر میکردم برای اینکه دوباره بنویسم باید اتفاق بزرگتری افتاده باشد.
من همیشه فکر میکردم باید این کلمات لعنتی را بگذارم برای یک وقت بهتر.
بگذرام برای شبی که بیشتر از آن نمیتوانم متلاشی و فروریخته باشم.
بگذارم برای وقتی که هیچ چیزی و هیچ‌کسی نمانده.
اما این انتها ندارد عزیزم.
خیلی وقت است که هیچ چیزی نمانده.

  • ..بیگانه ..