ما تمام نمی شویم !

خواندن، نوشتن و فکر کردن همه اینها بدبختی است، نکبت می‌آورد.

ما تمام نمی شویم !

خواندن، نوشتن و فکر کردن همه اینها بدبختی است، نکبت می‌آورد.

مردم یا متوجه منظور من می شوند یا نمی شوند ، من یک مفسر نیستم !

چیزی که یک وبلاگ مذهبی به من یاد داد

دوشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۲۴ ق.ظ

چند روز پیش که نه نقاشی نصفه ای برای تکمیل بود و نه متن آغاز نشده ای در ذهن ، بی هدف در وبلاگ های مذهبی چرخ میخوردم و هر از گاهی خنده ای میکردم! این بین به متنی بر خوردم که اخم را جای خنده هدیه میداد ! استادی پست گذاشته بود که کجای کارید ، خداوند گم شده است و ما به دنبال آنیم و خداوند در عالم نایپداست و .. این هایی را که میگویم در چند بیتی آورده بود . اینکه شعرش را نمی آورم به این دلیل است که از بیان نام شاعر و ذکر منبع معذورم . من هم که شما را چه پنهان آن روی خشمگینم که همیشه کار دستم میدهد ، داشت در عرصه رخ مینمود .. آرام که شدم اینگونه پاسخ دادم:

 تو به دنبال خدایی و خودت گم شده ای

جای رفتن به نشانی ، پی مردم شده ای !

میزنی این در و آن در که پلاکش چند است

شهر را از غلط آمد ، به پلاکی بند است !

شعر گفتی که خدا،خالق ما،ناپیداست 

شعر گفتم که بدانی تو گمی، او پیداست

گفته بودی که به جز عشق خدا در دل نیست

آن که بر گمشده دل را بدهد جداً کیست؟

دل بدادیم که او گم نشده ، او هر جاست

گم شدیم در خودمان ، دیرشده ، او تنهاست..

.

حاصل ده دقیقه خودخوری شدند این بیت ها که بی درنگ برای آن استاد فرستادم ، در انتظار دفاعی جانانه نشسته بودم که دیدم ایشان پست را ویرایش کرده و شعر مرا آخرش آورده اند ، با عنوان شعر ارسالی در نظرات ! 

این را نمیدانم که ایشان متوجه منظور من شده بودند یا خیر ، فهمیده بودند حرف هایم خودشان را نشانه می رود یا نه . اما یک چیز که فهمیدم این بود که او بهترین دفاع را از خودش کرد ! گاهی به سرم می زند تمام نوشته ها را بسوزانم ، حتی داستان تهوع عزیزم را .. آن وقت از نو شروع کنم ..

  • ..بیگانه ..

نظرات (۳)

  • محمد علی عطاریه
  • سلام
    شعر جالبی بود
    احسنت
    پاسخ:
    سلام . ممنون که خواندید
    شعر جالبی بود 
    پاسخ:
    تشکر
  • این مطلب نوشته شده توسط: علی احمدی
  • ممنون بابت تعریفت از وبلاگ شعرا.نقدی باشه می پذیرم.
    دست به نقدت هم که خوبه :) شکواییه نسرایی واس ما!
    خلاصه آهان اینو میخواستم بگم.اگه نوشته ها اذیتت میکنه، بسوزونی بهتره.من یه مدت که شکست عشقی خورده بودم نوجوانی(کسی رو دوست داشتم که از همسایگی ما رفته بودند و دیگه ازدواج کرد وقتی فهمیدم کجاست و توی اون مدت) کلی شعر سروده بودم.(دیگه اصلا بهش نگفتم) برای فراموشی اون شعر ها انداختمشون توی کانال آب.
    بعد از اون دیگه اونطوری که از شعرم خودم خوشم بیاد شعری نسرودم.
    ولی از شعر به خصوص شعر سنتی حمایت کردم با ایجاد وبلاگ شعرا..
    و البته دلیل مهمتری هم داره که بعضی وقتها نوشته ها رو ول کنی.
    خب چون در طولانی مدت اون ها از یادت میرن و طرز فکرت نو میشه.
    منظور این نیست که عوض میشه منظورم اینه روی یه محور نمیگردی.

    حالا اون زیاد مهم نیست حرف مهم من این بود که گاهی شاعر شعر میگه و چون شعر چه جوری بگم فی البداهه میاد خیلی ایراد داره که هیچ، ولی ممکنه زیاد شاعر بهش فکر نکرده باشه مخصوصا شعر سنتی که در گیری وزنی هم همراهشه خیلی جاها کلمات خودشون در کنار هم چیده میشن ولی د راصل ظاهرا قشنگ دیده میشن و شاعر دلش نمیاد عوضش کنه یا بخونه معنیش رو دقت کنه و گاهی حتی میخونه ولی عیبش رو نمیبینه تا یکی دیگه بگه.

    اینم نصیحت من زمانی که شعر می گفتم برای اول خودم و بعد دیگر شعرای کلاس بود... ؛ 
    آخه توی کلاس هر کسی بعد از آشنایی با درس عروض شاعر شد!


    ز هر جان هر ندایی که برون شد

    مدان حق شاید آن از نفس دون شد
    پاسخ:
    سلام . تشکر بابت حضورتون
    اینکه بنده نقد زیاد میکنم ولی صاحب نظر نیستم ، شاید دلیل بر استفاده از سنگ پای قزوین باشه
     زمانی که شعر و متن می نوشتم خیلی برام اهمیت داشت که ایراداتم رو بگن . به همین دلیل غالبا دست روی چیزایی میذارم که شاید شاعر رو آزرده خاطر کنه 
    اینکه خود شاعر از شعرش خوشش بیاد خیلی مهمه . امیدوارم باز هم شعر بنویسید و بعدش لبخند بزنید
     قلمتون همیشه پایدار 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی