چیزی که یک وبلاگ مذهبی به من یاد داد
چند روز پیش که نه نقاشی نصفه ای برای تکمیل بود و نه متن آغاز نشده ای در ذهن ، بی هدف در وبلاگ های مذهبی چرخ میخوردم و هر از گاهی خنده ای میکردم! این بین به متنی بر خوردم که اخم را جای خنده هدیه میداد ! استادی پست گذاشته بود که کجای کارید ، خداوند گم شده است و ما به دنبال آنیم و خداوند در عالم نایپداست و .. این هایی را که میگویم در چند بیتی آورده بود . اینکه شعرش را نمی آورم به این دلیل است که از بیان نام شاعر و ذکر منبع معذورم . من هم که شما را چه پنهان آن روی خشمگینم که همیشه کار دستم میدهد ، داشت در عرصه رخ مینمود .. آرام که شدم اینگونه پاسخ دادم:
تو به دنبال خدایی و خودت گم شده ای
جای رفتن به نشانی ، پی مردم شده ای !
میزنی این در و آن در که پلاکش چند است
شهر را از غلط آمد ، به پلاکی بند است !
شعر گفتی که خدا،خالق ما،ناپیداست
شعر گفتم که بدانی تو گمی، او پیداست
گفته بودی که به جز عشق خدا در دل نیست
آن که بر گمشده دل را بدهد جداً کیست؟
دل بدادیم که او گم نشده ، او هر جاست
گم شدیم در خودمان ، دیرشده ، او تنهاست..
.
حاصل ده دقیقه خودخوری شدند این بیت ها که بی درنگ برای آن استاد فرستادم ، در انتظار دفاعی جانانه نشسته بودم که دیدم ایشان پست را ویرایش کرده و شعر مرا آخرش آورده اند ، با عنوان شعر ارسالی در نظرات !
این را نمیدانم که ایشان متوجه منظور من شده بودند یا خیر ، فهمیده بودند حرف هایم خودشان را نشانه می رود یا نه . اما یک چیز که فهمیدم این بود که او بهترین دفاع را از خودش کرد ! گاهی به سرم می زند تمام نوشته ها را بسوزانم ، حتی داستان تهوع عزیزم را .. آن وقت از نو شروع کنم ..
- ۹۶/۰۶/۰۶