ما تمام نمی شویم !

خواندن، نوشتن و فکر کردن همه اینها بدبختی است، نکبت می‌آورد.

ما تمام نمی شویم !

خواندن، نوشتن و فکر کردن همه اینها بدبختی است، نکبت می‌آورد.

مردم یا متوجه منظور من می شوند یا نمی شوند ، من یک مفسر نیستم !

از این زمین نفرین شده تا آسمون بکر ..

چهارشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۷، ۱۱:۵۱ ب.ظ


برنامه های ذهنی ام برای تابستان چنان با نظراتم درباره ی گذران وقت می خواندند که اشتیاقی عجیب برای انجامشان داشتم . قرار بود خاطرات حوزه ای که نرفتم را بنویسم . داستان تهوع را ویرایش کنم و آن پسربچه با چشمان درشت مشکی را از قصه حذف کنم تا توهمش دست از سرم بردارد . قرار بود صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز را دوباره با توجه بیشتری بخوانم . کتاب عشق سگی است از جهنم ، انسان عاصی و طاعون را تمام کنم . قرار بود نقاشی را جدی دنبال کنم و گذشته از تمام اینها ، شروع به درس خواندن برای کنکور ۹۸ کنم. 

اما از شما چه پنهان .. درست بعد از بلوایی که بر انضباط من به پا شد . تمام فکرهایم رنگ باختند . نمی دانم چرا .‌

نشستم گوشه ی اتاق ، هر از گاهی صد سال تنهایی را ورق زدم و مانند انسان های وهم زده خیره شدم به دیوار رنگ و رو رفته و چند کاغذی که جاهای مختلفش چسبانده بودم . « از این زمین نفرین شده تا آسمون بکر راهی نیست .. » 

«چاه اسطوره ای است تکراری ؛ اول قصه گرگ ما رو خورد .. آشنایی زدایی محض است ، ابتکار برادران تنی ! » 

« زدن رنگُ با قیف ریختن تو حلقش . خفه شد؟ نه ..همون صحنه شد یه تابلو ! » 

گذر زمان را از روی سایه ام می فهمیدم . ظهر ها زیاد بود ، عصرها کم و شب نبود .. شب هیچ چیز نبود . 

جسمی سرد و له شده که خودش را درست وسط همان سیاهی هایی می دید که کافکا نوشته بود . حضورش را میان سال بلوای معروفی حس میکرد و به نقاشی هدایت بر دیوار خیره میشد . 

تنهایی ، تنها نکته ی مثبت آن شب ها بود .‌

اینکه نیاز نبود بگویم خوب یا بد هستم . من چگونه می توانستم برای کسی توضیح دهم چه حسی دارم وقتی خود نیز از فهم اش عاجز بودم .

میخواستم آنقدر چشمانم را باز کنم و به ریز ترین شیارهای دیوار خیره شوم ، تا خودم را پیدا کنم .. بین فاصله ی چسب های کاغذ چسبیده شده ی رو به رویم . بین بافت مداد که زیر اصرارهای محوکن ، به سختی ناپدید میشد .. 

کاش می شد زمان را نگه داشت . 

هیچ چیز موجب تصمیم برای عملی کردن برنامه هایم نشد . تنها مهلتی که به خودم داده بودم رو به اتمام است و با شروع هفته ای جدید ، باید تعفن جدیدی را در ذهنم هم بزنم و بگذارم باز هم بویش تمام وجودم را پر کند . درست است . 

قرار است درس خواندن را شروع کنم ! 

  • ..بیگانه ..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی