و تو که داری مثل سابق اشک میریزی..
اعداد به شکل وقیحانه ای جمع و جورند . به آن همه صبح ، ظهر ، اشک ، خشم ، جنون ، آن همه شب ، شب ، شب ، بغض ، درد . میگوییم هفده ! هفده هم جزو آن کلماتی است که نمیتوانند بار معنایی کاملی از آنچه هستند را برسانند . یک کلمه ی دیگر را قبلا گفته ام. تجاوز!
« برای مردم اینجوری جا افتاده که اگر به طور کامل به زنی تجاوز نشده باشد پس به او تجاوز نشده!»
یک کلمه ی دیگر : بغض . این یکی را نه میشود فهمید، نه میشود گفت . وقتی کسی بغض میکند در واقع حجمی بی رحم از حرف های فروخورده ، اندیشه های به قتل رسیده و مرگ های تدریجی ؛ درست به گلویش رسیده اند و حالا دارد با آنها کلنجار میرود که بیرون بیایند یا نه .
دردناک ترین کلمه اما ، این است : جنون !
تلفیقی از بغض ، درد ، تجاوز ،مرگ های تدریجی ، اندیشه های به قتل رسیده و هفده !
« خوابیدن از برخاستن در خانه ای دیگر
برخاستن با هق هق دیوانه ای دیگر
بی خاطره ، بی واژه بی هر مشترک بودن
بیگانه ای در حسرت بیگانه ای دیگر
پرواز از ویرانه ی یک خانه ی دلگیر
ساکن شدن با بغض در ویرانه ای دیگر »
- ۹۷/۰۶/۱۷