آن دو چاه مقدس
با اینکه هنوز غول آخر یعنی امتحان شیمی مانده است ترجیح بر این بود که پایان این سال تحصیلی را اعلام کنم .
چادر زدن های اجباری ، گوش دادن به منبرهای تحمیلی ، کوبش افکار زیر پوتین آموزش دیگر تمام شد و حالا از آن همه خستگی ، تنها تصویری در آغاز کتاب ها مانده ..
فیزیک ، درسی که اصلا نمیشد بتوانی در ساعتش بر چیز دیگری تمرکز کنی !
هرچند هم دبیر آرام صحبت میکرد ، انگار باید گوش میدادی تا بفهمی
هر چند هیچگاه در کلاسش ، در کلاس نبودم . انگار آنگونه که سعدی میگوید«حاضرِ غایب » می نمودم !
از درس دینی که دیگر نگویم .. آنقدر دل پری هست که باید سالها نوشت ..
عذاب مطلق ! وقتی من داشتم در دفترچه ام از خیل زندانیان سیاسی ، از آن شاعری که در اهواز ناپدید شده و از آرش می نوشتم ، دبیر دینی مصمم در مورد فهمیدن حرام یا حلال گوشت بودن خرگوش ، از روی ردپایش توضیح میداد! و نمیدانی چه دردی دارد ..
زیست اوضاع خوبی داشت ، حواسم در کلاس بود درس خوبی بود !
« تکلیف چشمان شما چیست؟ که شب از آنها می هراسد..
آن دو استوانه ، آن دو چاه مقدس »
استارت این پیرزن را روی بیکاری های زنگ پرورشی زدم . و فرصت نشد کاملش کنم.
آخ زنگ های پرورشی .. آن آخوندهایی که گمان می نمودم بچه تنبل های حوزه باشند و شدیدا سعی داشتند اصلاح عقیدتی برایمان راه بیندازند ..
امید دارم غول آخر را هم شکست دهم و با آسودگی ، به دور از تعصبات دینی مدارس، جویای حقیقت باشم!
- ۹۷/۰۳/۱۸