رقابت بین شب‌های بدم برای انتخاب بدترین اونقدر تنگاتنگه که از قضاوت من خارجه عزیزم، ترجیح میدم اینو به تویی بسپارم که از این گوشه‌ی تاریک توی سکوتی که هیچوقت شکسته نشده همه چیو نگاه میکنی و منتظری همه چیز اونقدر بد باشه که من سراغت بیام؛ خب، من اینجام.

هیچ «ترین»‌ای توی این زندگی معنا نداره عزیزم. همه چیز به طور‌ تکرارشونده‌ای شکنجه‌آور‌ و دردناکه. دارم از یک افول تدریجی و نامتناهی حرف میزنم. نموداری با شیب کم که تا ابد پایین‌روئه و هیچوقت محور لعنتی رو قطع نمیکنه.

تصور کن از ارتفاعی پایین پریدی که هیچوقت به زمین نمیرسه. پشیمون، وحشت زده و معلق در انتظار سقوطی، نه قراره به جاذبه غلبه کنی و برگردی جایی که بودی و نه پایین این آسمون زمینی هست عزیزم. تو تا ابد شناور میمونی.

درست فهمیدی کوچولو؛ این نوشته از هیچ جایی آغاز نمیشه، هیچ مقصودی رو دنبال‌ نمی‌کنه و هیچوقت به ‌پایان نمی‌رسه.مغزم درست مثل کاکتوس گندیده‌م شده که وقتی از خوابگاه برگشتم و بهش دست زدم نرم و خمیری شده بود و با کمترین فشار توی دستام له شد و از هم پاشید. شاید فکر کنی مهمترین سوال اینه که اون کمترین فشار چی بود؟ اما بهتره با من دنبال چیزی بگردی که باهاش تیکه های گندیده‌ی له‌شده‌ی چیزی رو جمع کنم که قبل از این میشد بهش گفت مغز؛ الآن؟! چیزی که تا به حال وجود نداشته اسمی هم نداره ماهی کوچولو. ماده‌ی مذابی که تا قبل از این توی جمجمه‌م شناور بود بین شیارای چیزی که قبلا مغز بود و الآن اسمی نداره نفوذ کرده و سرم اونقدر سنگینه که نمیتونم تکونش بدم. نمیتونم فکر کنم، نمیتونم بفهمم و آرزو میکنم که کاش نمیتونستم نفس بکشم. 

با همه‌ی اینها من اینجام؛ در حال بلعیدن ماده ی متعفن و لزجی‌ که تمام عمر برای فرو نرفتن توش تلاش کرده بودم. من اینجام؛ تا اخرین قطره‌ی این کثافت رو قورت دادم و بقیه‌ش ر‌و به تو میسپارم ماهی سیاه کوچولو.