در من چگوارا ، بی فکر انقلابی در سر ، بی موتور سیکلت، به تنه ی نازک درختی تکیه داده و با پاکت سیگار تمام شده اش کلنجار میرود

نیچه ، بین رکعت دوم و سوم به شک افتاده و در حال ورق زدن رساله ی مکارم است . قبل از نماز، عمامه ی زرتشت قصه اش را‌ برایش بسته بود . 

هدایت ، مجموعه ی کتاب معجزات امام علی اش را در هند چاپ کرده و امیدوار تر از پیش روزها را می گذراند

عذر شریعتی را در دارالمجانین خواسته اند و دیگر کسی مسئولیت نگهداری از او را به عهده نمیگیرد

و هیتلر ، مدافع حقوق بشر شده است

در من ، اسم ها کلیشه های بُت وار نیستند 

آنها فقط اندیشه هایی تنها و غم انگیزند

در من تیمور لنگ و فردوسی ، هر دو هم رنگ هستند! خاکستری غم انگیز ..

انسان ها به پیچیدگی حضورشان در تاریخ نیستند

آنها را بین کلیشه ها خفه نکنید !

گاهی بگذارید در نبرد طبیعت ، زمستان پیروز باشد و عیدها بهار نباشد .. جهان در اندیشه ی شما رقم میخورد!