برگشت
این دوری طولانی از سطرهایت را بگذار پای گم کردنی که هنوز منجر به یافت نشده و جوینده ای که هیچگاه در من یابنده نمی شود ..
قهر با قلم در من پیشینه ای طولانی و غم انگیز دارد ، این جدایی هر بار منجر به شکستن چیزی در درونم و بازگشت ملتمسانه به سویت شده است .. بازگشت امروزم را بگذار پای صبح که با دیدن خودم در آینه فردی غمگین ندیدم ، این بار خود غم را دیدم که به من خیره شده بود!
حرف هایم زیاد است و دستی که به نوشتن برود نیست ..
اصلا به خاطر ندارم آخرین بار چه نوشتم و از چه گفتم . اما روزهایی را که سطرهای به هم نزدیک کاغذ مرا از اندوه دور می کردند ، خوب یادم است . گم شدن در کتاب هایی که گاهی هیچ چیز از آنها نمی فهمیدم را هم به خاطر دارم .. این روزها نه کتابی خواندم ، نه برای مرگ شخصیت قصه ای گریستم .. و نمیدانی چقدر بد است که دیگر مراقب نریختن لیوان چای روی صفحه های کتاب نباشی ! چقدر بد است روزها را بی فکر نوشتن قصه ای نو سر کنی ..
راستی ، دیگر حتی داستان تهوعم را هم نخواندم ، دیگر برای بار هزارم نظر دکتر شریعتی در مورد هدایت را مرور نکردم، دیگر بعد از هر بار خواندن، دلایل مخالفتم با حرف های شریعتی را جایی ننوشتم ... دیگر هر روز به کتابخانه ی نزدیکمان سر نزدم ..
اصلا چرا اینها را میگویم ؟
من دیگر زندگی نکردم !
- ۹۶/۱۱/۰۸
اما کلمه چه انگاه که مینویسیاش و چه آنگاه که میخوانیاش، الهۀ ناز است. نازش را اگر نکشی شاید برود و دیگر خیال بازگشت هم نکند.