حتی با خواندن چند جمله از این وبلاگ قدیمی و ساده و بی مخاطب هم میتوانید بفهمید تنها نقطه قوت من نوشتن از درد و زجر است.
تنها چیزی که میتوانم برایتان به تصویر بکشم شیون است. صدای جیغ مبهمی که نیمه شب از دور میشنوید و میدانید هیچوقت قرار نیست بفهمید از کجا میاید و دلیلش چیست، اما دلتان را به شور می اندازد. مثل یک کرم کوچک میرود توی گوشتان، با دندانهای تیز کوچکش پردهی صماخ را میجود، از شیپور استاش به راااحتی عبور میکند و میرود در عمیق ترین لایه های مغزتان.
من حرف دیگری برای گفتن ندارم. هیچوقت نداشته ام. هیچکس دیگری هم هیچ چیزی برای گفتن ندارد.
شادی؟ لحظات خوب؟
اینها قرار است فقط لحظهی کوتاه قطع شدن صدای جیغی باشند که توی سرت پیچیده.
باید قبول کنی کلیت ماجرا تو هستی، میان چیزهایی که قرار است تا ابد برای تغییر دادنشان تلاش کنی و حتی اگر موفق شوی، قرار است دوباره و دوباره و دوباره برای تغییر رنج تغییرشکلیافته ای تلاش کنی که هیچوقت رهایت نکرده، خب؛ پس چرا باید از چیز دیگری نوشت؟
- ۰ نظر
- ۰۲ اسفند ۰۲ ، ۰۲:۱۸