ما تمام نمی شویم !

خواندن، نوشتن و فکر کردن همه اینها بدبختی است، نکبت می‌آورد.

ما تمام نمی شویم !

خواندن، نوشتن و فکر کردن همه اینها بدبختی است، نکبت می‌آورد.

مردم یا متوجه منظور من می شوند یا نمی شوند ، من یک مفسر نیستم !

در حالتِ سقوط از آن سمتِ پشتِ بام.

يكشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۸، ۰۹:۵۳ ب.ظ

چند روزی‌ست باید گوشه ای بنشینم، اخم پیشانی ام را پررنگ کنم و خیره به نقطه ای نامعلوم، در فکر فرو روم تا به خاطر آورم اگر همه چیز این‌گونه نمیشد، دلم میخواست چه شود.

دلم میخواست کجا باشم.

نخ چندمِ کنت را کجای جهان خاموش کنم یا دستم را با مهر روی جلد کدام کتاب بکشم.

بعد اخم هایم را بیشتر در هم کنم و به خاطر بیاورم روزی دلم میخواست ادبیات بخوانم. آخر میدانی؛ واژه‌های مسحور کننده‌ی مولوی تنها چیزی بودند که هیچوقت از آنها خسته نمی‌شدم.

اشک‌های فروغ تنها رودی بودند که تا به ابد در من نمی خشکیدند.

اصلا من واژه ی "ادراک" بودم در شعرهای سهراب.

من "آقای مورسو" بودم در ساحل.

من "آئورلیانو" ی نمی‌دانم چندم بودم پای جوخه ی اعدام.

 

من سپید بودم، همانقدر بی وزن و آرام.

من شعر میشدم، سراسر عشق می شدم، من نور میشدم بین پستوهای "بوف کور". من "جای خالی سلوچ" را پر می کردم. آفتاب میشدم در سرمای دست نوشته های "معروفی"..

من مهر میشدم روی گیسوان "دلبرکانِ غمگین" مارکز.

 

اما نمی دانم چه شد.

چه وقت بود که دستم را گرفتند، با حیله ای از لا به لای ابیات بیرونم کشیدند و پرت کردند در جهانی که داشت مرا می بلعید

دنیای اعداد مرا می‌کشت رفیق.

 

وقتی کیلومتر‌ها دورتر حسابداری می‌خواندم، حس میکردم چیزی در من خشکیده است. چیزی که شاید اشک های فروغ بود. شاید در آخرین لحظه ای که مرا از جهانم جدا کرده بودند، صدای فریادی را شنیده بودم که در گوش هایم مانده بود. شاید پایم را روی بیت های شاعری گذاشته بودم که در اشک هایش غرق شد.

 

انصراف از آن رشته، هیچ چیز را بهتر نکرد.

این بار دستم را گرفته بودند و به شهری دور تر می‌کشیدند و لباسی بر تن رویاهای به وقوع پیوسته‌شان می‌کردند، که بوی خون میداد.

پرستاری!

نمی‌دانم کدام اشک ها را روی کدام سطرهای کدام اشعار بریزم، کدام باران شوم، از کدام ابر ببارم، کجای جهان، در ذرات به خون آلوده ی کدام خاک، دفن شوم، تا بفهمی رفیق!

من هم نمیخواستم!

آنطور مرا نگاه نکن.. تقصیر من نیست که دیگر نمی‌نویسم. چیزی در من مرده است.

  • ..بیگانه ..

نظرات (۲)

کاش نمیفهمیدم خط به خطشو... دنیای اعداد تو را میکشت رفیق/دنیای اعداد مرا کشت رفیق

اگر جایی را که ایستاده اید نمیپسندید عوضش کنید. شما درخت نیستید!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی