ما تمام نمی شویم !

خواندن، نوشتن و فکر کردن همه اینها بدبختی است، نکبت می‌آورد.

ما تمام نمی شویم !

خواندن، نوشتن و فکر کردن همه اینها بدبختی است، نکبت می‌آورد.

مردم یا متوجه منظور من می شوند یا نمی شوند ، من یک مفسر نیستم !

‌و بار می برند کماکان الاغ ها..

شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۴۰ ق.ظ

دستت را روی کافکا میکشی، اشک هایت حیران مانده اند که روی دردهای کدام یک ببارند، یک طرف کاغذهای مچاله ‌شده و دفترخاطرات لخت، طرف دیگر تکه های ورق های سیاه.

‌دستت روی کافکا خشک شده. این یکی را خیلی دوست داشتی. این را نگو! ببین! آن را بالاتر را کامو چسبانده ای. من هم نمی‌دانم  کی اشک هایت می ریزد، اما جایی بین صدای فرهاد و فرخزاد  سیاهی روی صورت کافکا پخش می شود.


آنقدر می مانی تا مطمئن شوی که نور رفته است و برای کسی می نویسی

 " کاش آن روز از پل پایین پریده بودیم"

 آنقدر نگاهش میکنی که مطمئن می شوی نور هیچگاه باز نمی گردد و بعد، مثل تکه تکه کردن نقاشی ها، مثل مچاله شدن ورق ها، مثل دفن کردن ته سیگار ها، آن را از بین می بری.


بین این دیوار های تاریک شعر شو و به نظم بمیر!

  • ..بیگانه ..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی