ما تمام نمی شویم !

خواندن، نوشتن و فکر کردن همه اینها بدبختی است، نکبت می‌آورد.

ما تمام نمی شویم !

خواندن، نوشتن و فکر کردن همه اینها بدبختی است، نکبت می‌آورد.

مردم یا متوجه منظور من می شوند یا نمی شوند ، من یک مفسر نیستم !

من در مورد یک دوستی حرف نمیزنم..

شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۸، ۰۲:۲۸ ق.ظ

اولین بار که تو را دیدم ، یازده سالم بود . مرا از آن مدرسه‌ی شلوغ و بی نظم آورده بودند به شاهد نمونه‌ی استان. آن هم اواخر سال . 

آمده بودند دنبالم ، زنگ سوم بود . گفتند می‌رویم جایی . بعد نشانده بودنم وسط آن کلاس قشنگ . چند بچه‌ی مؤدب . معلمی که خوب درس میداد و نمیشد مسخره اش کرد و یک مشاور سمج .

آن سال شروع سرکشی های من بود پسر . از فرار کردن هر روزه از مدرسه بگیر تا داد و بیداد های هرصبح که نمی‌ روم . از دعوا با بچه‌های مدرسه تا اعتراض علنی به اجباری بودن نماز . آورده بودند آنجا آدمم کنند . این سخت ترین قسمت ماجرا بود . برایِ من یازده ساله ، نبودن آن جمعیت پشت سرم مرگ بود . حالا فکر کن بروی توی کلاسی که همه با دست نشانت میدهند و بچه تنبل صدایت می‌کنند . مرا از کف خیابان آورده بودند بین چند بچه که آرزویشان رفتن به راهنمایی تیزهوشان بود . من صبح‌ها توی جهنم دست و پا میزدم و ظهر ، توی محله تمام آن زخم‌ها را مرهم میگذاشتم . تا اینکه هفته ی بعد ، محله را هم عوض کردند .. 

رویایشان را در یک قدمی می‌دیدند . نقاشی های دیوار اتاقم را سوزاندند ، عکس رپرهای محبوبم را پاره کردند و رویایشان خون کودکی ام را می مکید و رشد می‌کرد .. آن روزها را خوب یادم است . 

من داشتم توی آن جهنم می‌مردم . تا تو را دیدم ! سویشرت صورتی ، لپ های آویزان ، از آنهایی که خنده را با میخ به صورتت کوبیده بودند و جدا نمیشد . آخر کلاس بودی . آن سال و سال بعدش و سالهای بعدش ، تو تنها « گلی » زندگی من بودی . 

میدانی رفیق ؛ موضوع یک دوستی نبود . وقتی توی آن لباس های سبز وسط حیاط‌ مدرسه ، سال آخر راهنمایی توی بغلم زار میزدی ، وقتی فهمیدم  روح « گلی » من زیر آوار تجاوز یک پسر هفده ساله تکه تکه شده ، موضوع دوستی نبود . 

وقتی قهقهه های بیمارگونه ات را کیلومتر ها دورتر میشنیدم ، وقتی هربار با فکر دردهایت از درد میمیردم ، موضوع دوستی نبود . 

وقتی اولین سیگار دوازده سالگی را روی پشت بام دود می کردیم، وقتی از سرفه‌هایم تا مرگ رفته بودی ، موضوع دوستی نبود . 

آخ که اشک هایت ..

بچه تو کودکی منی ، تو رشد کردن منی ، تو قد کشیدن و آدم شدن منی ! مهم است که چهار سال است تو را ندیده ام ؟ مهم است که دیگر آن لپ های محبوب مرا نداری ؟ مهم است که عوض شده ام ، که عوض شده ای ؟ نیست .. میفهمی چه میگویم؟ 

من در مورد یک دوستی حرف نمیزنم . 

من در مورد شبی حرف میزنم که با دیدن بخیه‌های بی رحمانه‌ی مچ دستت ، فرو ریختم ! 

من در مورد تمام روزهایی حرف میزنم که شهر را برای پیدا کردن آن پسربچه به هم ریختم ، در مورد تمام عشقم به تو حرف میزنم!

که لعنتی من دارم زیر بار این عشق جان می‌دهم ! 

که تو چه میفهمی .. 

که شب هایم را گرفته ای .. نکند هایم در تو خلاصه شده اند احمق!

نکند باز گول بخورد ، نکند معتاد آن کوفتی شود ، نکند دوباره کشیده باشد ، نکند قبول کند و شوهرش بدهند ، نکند به من نگوید و تمامش کند ، نکند مرا یادش برود ..


اینها را به خودت نمیگویم . آخر ؛ موضوع بین ما یک دوستی نیست . 

صدای خنده هایت مغزم را پر کرده . خنده هایی که زود فهمیدم خنده های « گلی من » نیست . نارو زدن نداشتم پسر .. این یکی را نداشتیم.. من گل خشکیده را از ریشه له میکنم ..

این گریه ها را جدی نگیر . این ها برای این است که ، موضوع بین ما یک دوستی نیست . یک زندگی است . یک مسئولیت . یک رنج مشترک . 

و من قول میدهم ، این بار دلم را ساکت کنم ..


خیلی خسته ام رفیق...

  • ..بیگانه ..

نظرات (۴)

  • حمید آبان
  • موضوع بین ما یک دوستی نیست . یک زندگی است . یک مسئولیت . یک رنج مشترک...
    درود و زنده باد بر این قلم توانمند :)
    پاسخ:
    :) 
    چه نوشته ی زنده ای بود. زنده.
    با اینکه فضا چندان توصیف نشده بود، همه ش رو مثل فیلم جلوی روم دیدم.
    پاسخ:
    مرسی که خوندید :)

    چرا انقدر متنهای وبلاگتون دردناکن؟

    پاسخ:
    شاید چون من فقط وقتی فکرای دردناکی دارم مینویسم 

    آره بیشترمون همینطوری هستیم، قلمتون خیلی خوبه، لطفا از قشنگیهام بنویس برامون

    پاسخ:
    سعی میکنم ‌‌:) مرسی از حضورتون
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی