مُرده ای که مُرده بود، یک نفس عمیق کشید
.......................
قسمتهایی را انتخاب کردم که رنج کمتری در خود داشته باشند. اما مگر ممکن است؟ این کتاب ، یک رنج است که جلد شده . وقتی می خوانی اش ، بخشی از تو در آن رنج می ماند . تو را به آتش می کشاند . سرت گیج می رود . حرف های آن روحانی در سرت اکو می شود . با صدایی که شبیه به محسن نامجو است . نامجو فریاد می زند« آن ها که ریختند توی خیابان مگر چند نفر بودند؟ معترضین چند جوان لاابالی اند که گرفتندشان و راحت شدیم . ما در دانشگاه ها جوان های انقلابی را می بینیم ». مهدی موسوی می خندد . اول کتاب جدیدش می نویسد « تقدیم به تمام جوانانی که خاکستر عجیبی فکرشان را پوشانده » شاهین نجفی می رود پارتی ، میکروفون را می گیرد و با صدای خفه اش می خواند :
« اومدیم حال کنیم جو و خراب نکن ، معترضی برو تو خونت اعتراض کن . اصن کی گفته که وضع و اوضاعمون بده؟ شما که اونور آبی . پس تز نده ! اینجا که چیزی نداره اصلا قیمتی ، از گوشت و برنجم نیست صحبتی . بنزنین مثه آبه تو دست هر کی ، همه چاه نفت دارن تو خونه شخصی . ژاپنیا تو کفن از صنعتمون . همه جا نقل مجلسه صحبتمون . پارازیت مارازیت کشکه ! کجایی؟ ماهواره می بینیم مثه شوکولات دایی .. آزادی مطلقه سانسور نیست و .. »
فاطمه اختصاری در انفرادی اوین جیغ می کشد . سرش را به میله های آهنی می کوبد . خون زمین را می پوشاند . تو لبخند می زنی . پستی که نوشته « اصل نظام درست است ، حالا شاید چند مسئول ناکارآمد وجود داشته باشد . اما تمام این ها شایعات و تبلیغ است » را لایک می کنی .
احمدی نژاد می گوید « چی؟ ما اصلا تو ایران همجنس باز نداریم . اصلا در ایران هیچ همنجنس گرایی وجود نداره»
فکر میکنی که خب حتما همنجس گرا و باز یکی هستند که او می گوید .
مهدی از مرز فرار می کند . فاطمه گریه می کند .
خاکستر عجیبی فکر تو را می پوشاند و می آیی این چرت و پرت ها را می نویسی ..