اعتراض به چه؟
قرارم بر این بود امشب «خاطراتِ حوزه ای که هیچگاه نرفتم» را به انتشار بگذارم . اما فکر کردم که خب این به چه درد شما میخورد .. آمدیم و مثلا دو نفر خواندند . آن «خب که چی» آخرش ؛ مرگ قلم است ! از شاعری خواندم : آن چیز که من را کشت ، خمیازه ی مردم بود ...
اینطور شد که به قصدِ عنوانِ « اعتراض به چه؟ » شروع به نوشتن کردم ، در پست بعدی اندیشه خود را از آن میگذارم . شما هم بیندیشید !
.
.
+ مرگ بند رختی بود به درازای جهان و انسان ها لباس هایی چلانده شده در سبد . انگار کسی آن ها را شسته بود و زیباترین هایشان را برای خراب نشدن روی سبد جای داده بود . لباس های زیبا زودتر روی بند پهن می شدند و آن قدر بالا بودند که نقش و نگار های ته سبد را هیچگاه نمی دیدند و ما لباس هایی شسته نشده در انتهای سبد ..
دنیای بیرون ما را می خواند . این زندگی در برابر مرگ ناعادلانه ترین خیال بود .. ما باید از سبد می رفتیم
این خروج راهی بود به سختی لباس های پیش رو ، کنار زدن آن ها برایمان رویایی بود محال تر از نشستن در انتظار بند
تردید ما شاید ثمر گرفتن سال هایی بود که در گوشمان خوانده بودند بیرون از سبد جز بند چیزی نیست
ما غمگین ترین شورشی ها بودیم وقتی دل از نقش های فریبنده ی سبد می کندیم ، بی تصویری از پیروزی در سر
ما ندانم گرایانه پیش می رفتیم و افکارمان ناباورانه می تاختند
وقتی نیمی از راه را پیموده بودیم ، چیزی فکر برگشت را به دیوار می کوبید و با بغض به او خیره می شد. دریده شدن برای لباس ها بهای سنگینی بود ..وقتی تن نیمه جانمان را بیرون انداختیم تا چشم کار می کرد سبد بود...
- ۹۶/۰۶/۰۸